https://srmshq.ir/kthyud
در میانهی تقابل عقل و احساس این عمر ماست که میگذرد و در پایان نیز وقتی به پشت سرمان نگاه میکنیم نمیتوانیم با قطعیت بگوییم که همیشه حق با عقلمان بوده و یا احساسمان را به یقین ناجی زندگیمان بدانیم. واقعیت این است که فارغ از همه بحثهای علمی و پزشکی و روانشناسانه آنچه که در نگاه عوام مهم است این تقابل دائمی و انتخابی است که هر فردی قرار است میان جمع این دو انجام دهد. کوچکتر که بودیم دائم به ما تحکم میشد که احساسی تصمیم نگیریم و بر اساس عقلمان که بخش عمده آنهم برگرفته از تعقل بزرگترها و تجویز آن بود راه خود را برویم و دل به احساساتمان نسپارم که بیچارهمان میکنند. عملاً احساسات بهعنوان ندای شیطانی درون تعبیر میشد که ره به بیراهه میبرد! در انتخاب دوست، درس خواندن و انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل، رفتن به سمت علائق، ازدواج و هزار و یک مسئله دیگر همیشه پای دستور ببین عقلت چه میگوید در میان بوده و نفی پذیرش احساسات. گویی احساس زینت المجالسی صرفاً برای بیان شادی و غم درون تلقی میشده است؛ اما سالهایی پس از آن تحکمات گویی روال حداقل برای بخشی از جامعه عوض شده و این بار امر آمده که احساساتت را نادیده نگیر و به ندای آن گوش کنید که اصل زندگی همین احساسات و راهی است که تو را به آن فرامیخواند. در مدح عمل به نوای احساس کتابها نوشته شده و آموزههای جدید پدیدار گشته است. اگرچه که در تجربه عملی زندگی جدا کردن کامل عقل و احساس از هم سلاخی ماهیت زندگی و تخریب روال آن است چه اینکه هر دو اینها حاصل فهم ما از زندگی و تجربه و آموزههای انسانی است که بهتدریج در طول زندگی به دست میآیند. در حقیقت چیزی جدا از هم وجود ندارد و آنچه که از آن صحبت میکنیم چیزی جز مجموعهای مرتبط با هم نمیباشد. مجموعهای که دو سوم آن از آب تشکیل شده تا پایدار بماند و مابقی مجموعه موادی است که به برکت وجود همین آب انسان و مغزش را تشکیل میدهد تا فعلوانفعالات آن رشد و فکر کردن و خودآگاهی را به وجود آورد و انسان خود را مختار به اعمالش بداند. در این شرایط هورمونهای متفاوتی نیز در این مجموعه آبی، بدن شما را در حالت متعادل قرار میداند و ناپایداری و ترشح غیرعادی هرکدام روزگارتان را سیاه میکند...!
حالا در این شرایط ما باید تصمیم بگیریم. مثلاً بر اساس اشارات عقلمان که برگرفته از مجموعه تجارب منطق مدار عقلگرای گذشته و سنجشهای درونی خودمان است به تحصیلی و شغلی میپردازیم که ممکن است به آن علاقهای نداشته باشیم... به مسافرتی که دوست داریم برای رسیدن به درآمد بیشتر نمیرویم، برای جلوگیری از پرتی حواسمان در هنگام تحصیل و آغاز فرایند شغلی به سمت هنری که استعدادش را داریم نمیرویم و موارد مشابه دیگر... حالا از سوی دیگر احساسمان ما را به جاهایی میکشاند که گاهی جنبه سورپرایز در زندگی ما دارد و بیشتر منطبق با علائق خصوصی و رویههای درونی و مهارناشدنی ما میباشند. همان ازدواج و تحصیل و انتخاب شغل میتواند گاهی کاملاً احساسی و بدون دخیل کردن پایههای عقلی صورت گیرد و فرد دم را برای رسیدن به خواست دل خود در لحظهای خاص غنیمت شمارد... اما آنچه که به نظر میرسد قابل توجه باشد این است که عقل و احساس دو بال پرواز آدمی هستند که بدون هریک مقصدی روشن تصورناپذیر است؛ یعنی نه میتوان عقل و خرد جمعی و تجربههای عقلی بشری را نادیده گرفت و نه پا به روی احساس گذاشت. هر یک بخشی از آدم را به تکاپو وامیدارد دارد برای انتخاب بهترین مسیر. در حقیقت هر تصمیم صرفاً دلی و بدون حساب و کتاب احتمال بالایی برای رسیدن به هدفی مطلوب نمییابد و حرکت صرفاً بر اساس دستورات عقلی و حساب و کتاب محض نیز آدم را از لحاظ روحی به سرمنزل مطمئن نمیرساند...
باید که همیشه رویدادها را سنجید و در ترازوی دل نهاد... فکر دو روز آینده را هم کرد... فکر روزهایی که دیگر نه عنوان و پول و منصب فرد را اقناع میکند و بعضی چیزهایی که زمانی سکه روزگارند آنقدر از محتوا تهی میشوند که فقط بار اضافهاند و فکر روزهایی را که خیلی علائق بدون وجود دست باز (منظورم پول کافی است!) برای انجامشان قابل تصور هم نیستند.
تجربه چیز خوبی است... برای هرکسی در جای خود به کار میآید... عقل و احساس را میتوان حتی در ترازوی تجربه دیگران هم سنجید. به شرطی که نگاه منصفانه به موضوعات داشته باشیم...
https://srmshq.ir/zc4pi2
آرامش درون...فکر نمیکنم مهمتر از این مسئله برای بشریت وجود داشته باشد. ما هر کاری که انجام میدهیم برای رسیدن به آرامش است. باید بیاموزیم که آرامش را از درون برای خودمان به دست آوریم.
درست است که امکانات بیرونی هم در ایجاد آرامش درونی مؤثر است اما مهمترین نقش را عوامل درونی دارند. تحقیقات روانشناسی را که نگاه کنیم میبینیم، آرامش... رضایت و موارد مشابه و در کل رضایتی که انسان میتواند از زندگی خود داشته باشد بیش از عوامل بیرونی به عوامل درونی و به سرمنشأ احساسات و رفتار فرد بستگی دارد که همانا افکار ماست. ما اگر امکانات بیرونی را هم یکسان در اختیار افراد مختلف بگذاریم استفادههای متفاوتی از این امکانات میکنند چون هر انسانی بسته به شناخت و جهانبینی خود معنای امکانات بیرونی را تعبیر و تفسیر میکند. ما هر چیزی که در دنیای بیرونمان هست از دریچههای ذهنی خودمان وارد روانمان میکنیم و با تعبیر و تفسیرهایی و معناهایی که به آن میدهیم احساساتی را برمیانگیزیم. آدمهای مختلف با شرایط بیرونی یکسان، رفتارها و دیدگاههای متفاوتی ارائه میدهند و میبینیم که مهمترین عامل برای کسب آرامش این است که سرچشمه رفتار خود را در ذهنمان که تفسیرگر است کنترل کنیم.
حتی اگر در شرایط سخت باشیم بازهم میتوانیم با معنا دادن به زندگی و انگیزه دادن به خودمان برای تأثیرگذاری در راستای تغییر شرایط بیرونی از درون احساس بزرگی و معنا کرده و حس خودکارآمدی در خودمان ایجاد کنیم که آدم مؤثر و واحد تأثیرگذار بر دنیا هستیم...
اگر نقش خود را در جهان هستی نادیده بگیریم باعث ناامیدی و نارضایتی از درون میشود. سرمنشأ همه مشکلاتی مثل اضطراب و استرس که از درون سرچشمه میگیرند ریشه در احساس ناکارآمدی و ناامیدی دارند.
باید تأکید کنم که اگر ذهن خود را آرام کنیم و به زندگی معنا بدهیم به نظرم ارجحیت دارد که شرایط بیرونی را عوض کنیم چون کنترلی بر تمامی شرایط بیرونی نداریم. ما اما توانایی کنترل افکار خود را داریم و میتوانیم زهر شرایط بیرونی را بگیریم.
انسانهای زیادی را در اطراف خود میبینیم که با وجود رفاه و شهرت و زیبایی، از درون احساس نارضایتی میکنند و حتی دست به خودکشی میزنند. رضایت از زندگی باید از درون بجوشد. با وجود امکانات کم هم میتوانیم به رضایت درونی برسیم و دلخوشیهایی ایجاد کنیم و کارآمدی خود را افزایش دهیم. ما آمدهایم که بهترین خودمان باشیم نه اینکه انتظارات ناشدنی را برآورده کنیم. اثری نیکو از خودمان در دنیا بگذاریم و صِرف آمدن و رفتنمان نباشد و این اثرگذاری مطلوب با آرامش درون ممکن میشود. اگر درونمان آشفته باشد نمیتوانیم کار را به بهترین شکل انجام دهیم. حتی اگر مهارتی داشته باشیم اما رضایت درون و عشق نداشته باشیم به نتیجهی دلخواه نمیرسیم. اگر چاشنی کارهایمان به عشق باشد آن کار به بهترین نحو انجام میشود. عشق و آرامش درون خمیرمایه هستی هستند.
حالا که باید به صلح درون برسیم وقتی نمیتوانیم افکار خودمان را کنترل کنیم چه کاری باید انجام دهیم؟ باید مهارت خودشناسی و ارتباط را بیاموزیم. در عین حال، وقتی مهارت حل مسئله و تصمیمگیری و خودآگاهی را یاد بگیریم افکار خودمان را بهتر کنترل میکنیم و از آشفتگی ما جلوگیری میکند. مشورت با دیگران و کمک گرفتن از افراد آگاه و با دانش هم کمک زیادی به ما میکند. مهارت ارتباطی از آسیب در روابط با دیگران جلوگیری میکند. یادگیری مهارتهای زندگی، مشاوره و عمل به مهارتها به ما در حفظ آرامش درونی کمک میکند.
باید برای حل چالشها تلاش کرد و همین تلاش هم ما را به آرامش میرساند. ظاهر زندگی دیگران را نباید با باطن زندگی خودمان مقایسه کنیم و فکر کنیم همه در آسایشاند و ما فقط مشکلات حل ناشدنی داریم. ما میتوانیم با این تصور که اگر مسئلهای را حل میکنیم تجربه بزرگی را به دست میآوریم که در حل چالشهای بزرگتر به ما کمک میدهد و به ما اعتمادبهنفس میدهد به سمت حل مسائل مختلف زندگی برویم. باید جهانبینی خود را با مطالعه توسعه بدهیم و نقصهای خود را برطرف کنیم.
وقتی از درون آرام باشیم بدن ما از نظر فیزیکی و روانی بهتر کار میکند و ما بهتر میتوانیم به اهدافمان برسیم. بسیاری دردها منشأ فیزیکی ندارند و ناشی از استرسها و مشکلات روحی و روانی هستند. مثل سردردهای میگرنی و دردهای معده... باید هنر این را به دست بیاوریم که فراتر از روزمرگیها آرامش را پیدا و با لذت زندگی کنیم...باید برای این موضوع وقت بگذاریم و آن را جدی بگیریم...
https://srmshq.ir/zjtae6
سوم خرداد هزاروچهارصد و سه، سه تا عدد سه دارد. چقدر خاص! چقدر فاخر! اینکه در یک تاریخ سه عدد یکسان باشد، چیز عجیبی است. این توالی اعداد بهانه خوبی برای برگزاری جشنهاست. از دفاتر ازدواج پرسیدم در این روز چه خبر بود؟ گفتند حجم زیادی از مراجعات جهت ثبت ازدواج در این روز انجام شد و از هفتهها قبل تماسهای متعددی جهت رزرو میشد. پرسیدم روز قبلش که ولادت امام رضا بود چه خبر بود؟ پاسخ شنیدم هیچ، البته عزای عمومی و تعطیل بود ولی از قبلش هم رزروی نداشتیم. شنیدهایم که بعضی مادرانِ پا به ماه، بجای انتظار به وضع حمل طبیعی، اصرار به تولد فرزندشان در این تاریخهای خاص دارند. چهارم تیرماه سال آینده دیگر دیدنی خواهد بود که توالی چهارعدد چهار به چه خیل عظیمی از ازدواج و تولد منجر خواهد شد! اینکه مردم چه چیزی را خاص میپندارند، نمایان گر بنیاد ارزشهای آنهاست. تفاوت انسانها و عیار آدمی به آن چیزی است که مهم و خاص میپندارند و در نهایت ارج مینهد.
در طول تاریخ و در میان همه جوامع، مناسبتهای آئینی و مذهبی همواره در صدر سیاهه ارزشها قرار داشته است. دیگر بر کسی پوشیده نیست که این ارزشها در بین قشر چشمگیری از جامعه رنگ باخته است. یکی از دلایل آن استفادۀ بیش از اندازه، یا به عبارت بهتر، سوءاستفاده از ارزشهای آئینی و مذهبی، آنهم به جهت اکتساب مناصب دولتی و یا حفظ کبریای جایگاه اجتماعی، یا ستر کوتاهیها و نالایقیها در عرصه حکمرانی است. این نقصان، دیر یا زود، صورتحساب بسیار سنگینی را برای حکمرانی ارسال خواهد کرد. این سخن تازهای نیست و فلاسفه از قرون پیش به قربانی شدن مذهب بههنگام سوءاستفاده از آن، هشدار دادهاند. ارزشها، کارکرد بسیار مهمی در حیات جامعه دارند و اختلال در کارکرد آنها مستقیماً بر حرکت جامعه مؤثر است. نباید فراموش کنیم که تنها و تنها این نظام ارزشی یک جامعه است که متضمن حیات و ممات و یا اضمحلال و زوال آن میشود. تمدنها و ابرقدرتهای جهان، نه به خاطر ثروتهای طبیعی و موقعیت ژئوپلیتیک، بلکه به خاطر نظام ارزشیشان بوده است که به اوج رسیدهاند. آنچه که اکنون در عرصه جامعه دیده میشود، پریشانی نظام ارزشی است که به اضطرار محل اضطراب است.
تظاهرات علنی در دینگریزی، یکی از عوارض اختلال و پریشانی در سیستم ارزشی جامعه است. آن بخش گستردهای از جامعه که هیهاتی بر افول ارزشهای دینی ندارند، آیا تا به حال به این پرسش پاسخ دادهاند که کدامین صورت از نظام ارزشها را که بتواند برای تمامی نفوس مملکت نسخه زندگی باشد، تجویز به جایگزینی کردهاند؟ مثالی که در اول این نوشته زده شد بیانگر این است که جامعه در جانشینی ارزشهای سنتی و آئینی، ابتذال را به خلافت برگزیده است. به بیان دیگر، اگر جامعه (به هر دلیلی) از ارزشهای دینی رویگردان شده است، ارزش همطراز و هم منزلتی همچون یک مناسبت ملی، یا تاریخی یا حتی تقارن اختران و صور فلکی را بهعنوان ارزش برنگزیده است، بلکه خوارگرایی را پیشه کرده است. فضیلت و معرفت و میمنت توالی اعداد در یک تاریخ چیست؟ تاریخ ۰۳/۰۳/۱۴۰۳ تنها نمونهای بود;i تا چه اندازه آرزوها و آمال و ارزشهای یک ملت میتواند دچار زوال بشود. اگرچه تبدیل و دگرگونی، لازم و بایسته زیست است و ارزشهای جامعه هم از آن قاعده مستثنا نیست، اما تبدیل به افضل و احسن است که موجب فضیلت و اعتلا میشود.
با این لحاظ، ایرانیان در یک سردرگمی عمیق بسر میبرند. بعضی بر این تحلیل استوار هستند که دنیای سنتی جامعه کنونی در حال مرگ است و جهان نو، ناتوان از زاده شدن که در این میان میزان زیادی تعارضات به وجود آورده است. به بیان دیگر، ارزشهای سنتی و مذهبی در حال انحلال است. این تحلیل، اگرچه موجب لذت خیالی آنهایی میشود که کینههای سیاسی خود به سمت ارزشهای مذهبی و سنتی هدف گرفتهاند، اما جایگزین ارزشهای متصورِ آنها در یک کلام «هیچ» است و در مقام عمل چیزی جز ابتذال نیست. آنها هم بهنوعی در بازی سیاسیشان، با مهرههای ارزشهای جامعه بازی میکنند و با دستافشانی بر ذبح ارزشهای آئینی، قبای آگاهی و ردای پیشتازی برای خود تصور میکنند. اگر در این سوی ماجرا، ارزشهای آئینی عصای دستِ بیخردیهای حاکمیت بوده است در آن سوی ماجرا نیز ذبح این ارزشها بهانهای برای وجاهت ذیحق بودنشان است.
پرسش هیجانانگیز این است که اگرچه سوءاستفاده از سیستم ارزشی جامعه، آن نظام ارزشی را نابود خواهد کرد، چه چیزی یک نظام ارزشی را به وجود خواهد آورد و چه چیزی باعث اعتلای آن خواهد شد؟ مخالفتی ندارم اگر گفته شود جوامع همواره به ضرورت، سبکی از زندگی را اختیار میکنند که ارزشهایی متناسب با آن ضرورت را اختیار میکند؛ اما پاسخ اصلی این است که سیستم ارزشی توسط هنر اعتلا مییابد و در جانها تعمیق میشود. اینجاست که نقش اصیل و نبیل هنر اهمیت پیدا میکند. عمق ارزشهای مذهبی و آئینی در ایران، به خاطر حجم عظیمی از انواع هنر بوده است که در طول چندین سده به کوشش معماران و شاعران و واعظان و راویان و خوشنویسان به آن تزریق شده است. این هنر است که جایگاه ارزشهای فاخر انسانی را استوار میسازد. از این روست که هنر از نان شب هم واجبتر میشود. جامعۀ بیهنر، ناگزیر مسیر اضمحلال را در پیش خواهد گرفت، کما اینکه اگر انسان هم غایتی شریف در پیش نگیرد، لاجرم هدفی رذیلانه برمیگزیند. ارزشهای مبتذل، منزل نخست رذالت جامعه است و بیهنری مرحله اول دنائت انسان.
بسیار بیراه است اگر بپنداریم هنرپروری، ضرورت نخست زندگی نیست. اینها حرفهایی عوامپسند است برای فرار از ضرورت هنر. نباید فراموش کنیم که زندگی و هنر در طول یکدیگر نیستند بلکه باید در عرض یکدیگر باشند. به بیان دیگر، این ایده ناصوابی است که بپنداریم که ابتدا باید سطحی از رفاه را ایجاد کنیم که سپس به هنر بپردازیم. این حرف در واقع روایت دوران شروع مدنیت است. اگرچه دوره اوج هنرها همواره با رفاه اقتصادی و ثبات سیاسی کشورها قرین بوده است که فراغتی را برای جامعه ایجاد میکرده است تا به هنر بپردازد، اما اکنون بیتوجهی به هنر بیشتر به دلیل سستی و تنبلی است تا نبود فراغت و نبود امنیت. بهراستی که اکنون فراغت و امنیت به قدر کفایت موجود است، پس چرا شاهد وفور و فوران آثار هنری نیستیم و اگر جسته و گریخته ابداعاتی میشود در انزوا میماند؟ آیا نباید اندکی نگرانش شد؟
میگویند اتریش که پس از جنگ جهانی دوم، متحمل خسارتهای مادی و معنوی زیادی شده بود، وامانده از حجم تأثر و حرمان، در جهد برای بازسازی کشورشان، بر آن شدند تا پیش از هر چیز، ابتدا ارکسترشان را راهاندازی کنند. اگر شعر، هنر اول ایران است، موسیقی هنر اول اتریش است. کشور اتریش همواره با ارکستر معروفش شناخته میشود و مهد بزرگترین موسیقیدانان جهان بوده است. آنها بهدرستی تشخیص دادند که بازسازی و برخاستن از آن فلاکت، از مسیر اراده و روحیه مردم میگذرد. زایش این اراده و روحیه، چیزی بیش از منطق و حساب کتاب نیاز دارد. میبایست از نیرویی ماورایی مدد گرفت، باید جادویی در کار کرد تا آن ژرفترین بذرهای خفته در جانها را بیدار کند. باید افسونی به کار بست تا پنهانترین قوای روح به خدمت تن گرفته شوند. آن دم مسیحایی که تنها در اغوا گری هنر پدیدار میشود.
https://srmshq.ir/bnoyzi
شعر و نثر سعدی، شاعر شیرینسخن قرن هفتم همواره با پندی همراه است و دیدگاهش به مسائل اجتماعی را در خلال آن بیان کرده است. در این میان چشمههایی از جرمشناسی را نیز میتوان دید. جرمشناسی رشتهای است با قدمت نهچندان زیاد که علاوه بر موضوع جرم به ناهنجاریهای اجتماعی نیز پرداخته است. رشتهای که اگرچه قدمت چندانی ندارد اما موضوعات مطرح در آن در طول تا یخ ذهن بشر زا به خود مشغول ساخته است.
موضوع کج روی و ناهنجاریهای اجتماعی به این دلیل در جرمشناسی مورد توجه قرار گرفته است که جزم معلول عواملی است که انحراف نیز یکی از علل و پیشزمینههای آن محسوب میشود. بهگونهای که اندیشمندان از آن بهعنوان پیشگویی جرم یاد میکنند. مسلماً این موضوع به جامعهپذیری افراد در طول زمان ارتباط پیدا میکند.
سعدی شیرازی اگرچه بهصورت اختصاصی به جرم نپرداخته است اما در اشعار و حکایات خود به موضوع کج روی اشاره کرده است. او در جایی علل کجروی را همچون لومبروزو عوامل بیرونی میداند و برای آن راه اصلاحی قائل نیست و در جای دیگر همنشینی و عوامل بیرونی را به عنوان علت معرفی میکند. وی در چنین اشعاری بهخوبی نظریه مجرم بالفطره را متجلی ساخته است:
چون سگ درنده گوشت یافت، نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجّال
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
شمشیر نیک از آهن بر چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافت تبعش خلاف نیست
در باغ لاله رویده و در شوره بوم خس
گربهی مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از زمین برداشتی
سگ به دریای هفتگانه بشوی
که چو تر شد پلیدتر باشد
شیخ اجل در گلستان علاوه بر نظریه وراثت، دقت در گزینش دوستان و تأثیر همنشینی را از قلم نینداخته است. شاید بتوان گفت معروفترین شعر سعدی در توصیه به انتخاب همنشین خوب، شعر زیر است
گلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
و همچنین به حذر از همنشینی و معاشرت با انسان بد و ناهنجار توصیه کرده است. منجمله اشعار و نثرهای آورده شده در گلستان در این خصوص، عبارت است از:
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند
که گر دانای دهری، خر بباشی
وگر نادانی ابلهتر بباشی
اهمیت همنشینی در کج روی مورد توجه جرمشناسان تحت عنوان نظریه معاشرت ترجیحی نیز قرار گرفته است. طرفداران این نظریه بر این عقیدهاند که افراد از دیگران و کسانی که با آنها معاشرت دارند کج روی را میآموزند.
شیخ اجل همیشه موضوع را وراثتی ندانسته و از موضوع تربیت در پیشگیری از کجروی و اصلاح غافل نمانده است. وی در باب هفتم از گلستان اشعار و نثرهایی مرتبط با این مهم بدین شرح آورده است:
هرکا در خردیش ادب نکنند
در بزرگی فلح ازو برخاست
چوب تر را چنان که خواهی پیچ
نشود خشک، جز به آتش راست
استاد معلم چث بود بیآزار
خرسک بازند کودکان در بازار
-بر سر لوح او نبشته به زر
جور استاد به ز مهر پدر
اشعار و نثرهای سعدی به عنوان معلم اخلاق و شاعر جامعهشناس نمونهای از تأثیر ادبیات بر جامعه و بالعکس تأثیر جامعه بر محتوای اشعار و نثرهای شاعران در گذر زمان است. این است که شاید بتوان گفت مطالعه تطبیقی ادبیات با آنچه مرتبط با جامعه است؛ مفید است.
کارشناسی علوم تربیتی
https://srmshq.ir/1w578m
وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم و به تصمیماتی که در این سالها گرفتهام، متوجه میشوم که در بیشتر مواقع پایبند احساس خودم بودم تا اینکه تصمیماتی بگیرم عقلانی، خوب هرکدام از ما انسانها در مواجهه با تصمیماتمان بهگونهای متفاوت از دیگری عمل میکنیم جالب اینجاست که همیشه من شخصاً افرادی را تحسین میکنم که عقلانی برخورد میکنند تا احساسی!
عقل یا احساس:
اگر بخواهیم واقعبینانه به این مطلب بپردازیم باید بگویم ما باید احساسات خود را هماهنگ با عقل و منطق و در یک راستا در مواجهه با تصمیمات به کار ببریم همسو باهم نه در نقطه مقابل هم که مجبور شویم یکی از این دو را انتخاب کنیم و این هم کار سادهای نیست و همین الان که در حال تایپ این جملات هستم دارم به این فکر میکنم که واقعاً چگونه میتوان این امر را محقق کرد!
اگر همیشه با عقل تصمیم بگیریم و سر هر چیزی مواظب باشیم که در دوراهی عقل و احساس مبادا پایمان بلغزد و به سمت احساسات گام برداریم زندگی بیرنگ و رو میشود سرد میشود و شاید حتی دیگر قابلتحمل نباشد و برعکس اگر همیشه با احساس پیش برویم شرایط بازهم چندان تعریفی نخواهد داشت.
سمت چپ مغز ما مربوط به منطق و سمت راست مغز مربوط به احساس است بیشتر مواقع با این دو بخش درگیر هستیم و نمیدانیم پیرو کدام یک باشیم
اما در اصل برای فردی که رشد عقلانی و شناختیاش، متناسب با رشد عاطفی و احساسیاش شکل گرفته باشد، هیچ تضادی بین عقل و احساس وجود نخواهد داشت اگر افراد بر روی رشد عقلانی و شناختی خود کار کرده باشند احساسات بر آنها غلبه نکرده و میتوانند این دو را در راستای هم بکار برد.
شاید افراد در مواجهه با مسائل اول بهصورت کلی و احساسی پاسخ میدهند اما پس از آن به جزئیات و عقلانیت هم توجه میکنند.
کودکان باید در سنین کودکی در کنار خانواده و همسالان نحوه صحیح برخورد با مسائل و تصمیمگیری را بیاموزند تا در آینده با مشکل مواجه نشوند این نکته بخش مهمی از رشد کودک را تشکیل میدهد و بیتوجهی به آن در آینده زندگی فرد را تحت تأثیر قرار میدهد.
کودکی که همیشه با احساسات خود رفتار کرده و هیچ درکی از عقل و منطق ندارد همان کودکی است که در بازار و خیابان برای خرید یک اسباببازی خودش را روی زمین میاندازد و فریاد میزند (با این وجود که مادر به او توضیح داده که موجودی کیف پولش برای خرید کافی نیست) و این کودک همان بزرگسالی است که در زندگی عاطفی و ازدواج و مسائل دیگر چیزی به نام همسویی عقل و احساس را نمیداند و همین عامل زمینهساز مشکلات فراوانی در زندگی او میشود.
عاملی دیگری که در تصمیمگیریهای ما اختلال ایجاد میکند آسیبهایی است که در گذشته با آن روبرو شدهایم دلخوری ناراحتی کینهها و هزاران مسئله دیگر در گذشته باعث میشود بر اساس احساس خود عمل کنیم و دریچه عقل و منطق را بسته نگهداریم و اقداماتی انجام دهیم که بعدها قابل جبران نیست.
در یک مقاله خواندم اکثر ما زمان زیادی را صرف شبکههای اجتماعی میکنیم و مثلاً شاهد یک صحنه دلخراش حیوانآزاری هستیم و در این لحظه ما دچار احساسات میشویم اشک میریزم و عصبی میشویم ولی این کار چه سودی دارد جز ناراحت شدن ما اگر در این شرایط قدمی برای نجات حیوانات و حمایت حیوانات برداریم چطور؟
اینجاست که عقل و منطق را در احساسات دخیل کردهایم و کاری مفید انجام دادهایم که نهتنها غم و ناراحتی ما را کم میکند نتایج مفید بزرگی هم به همراه دارد.
پس باید عقل و احساس را در یک راستا قرار دهیم و از توجه صرف به یکی از آنها بپردازیم تا تصمیمات موجه و مفیدی بگیریم.